فیک [ سرنوشت تلخ ما ] ( پارت هفتم)
یونا یه لباس صورتی پوشید ( عکسش بالاس)
وسایلشو جمع کرد که یهو کوک میاد تو
کوک: داشتی چیکار میکردی؟
یونا : .....
کوک میره سمت یونا و میچسبونتش به دیوار
کوک : گفتم داشتی چیکار میکردی ( با داد)
یونا : هی... ه یچ..ی
کوک : هیچی؟؟ پس وسایلتو برا عمم جمع میکردی؟
کوک به یونا جسبید و در گوشش گف : فک فرار به سرت نزنه چون عاقبت خوبی برات نداره ؛)
یونا خیلی ترسید از حرف کوک
کوک : امشب میریم عمارت مادرم همه مافیا ها میان پیش من میمونی تا اسیبی بهت نرسه
یونا : اسیب نرسه؟؟ من پیش تو باشم بهم اسیب نمیرسه ؟ تو بیشترین اسیبوو بهم میزنی اشغالل
کوک عصبانی ش د و گلوی یونارو گرف
کوک : مخالفت با من عاقبت خوبی در پبش نداره
شب شد و کوک و یونا به عمارت مادر کوک رفتن...
وسایلشو جمع کرد که یهو کوک میاد تو
کوک: داشتی چیکار میکردی؟
یونا : .....
کوک میره سمت یونا و میچسبونتش به دیوار
کوک : گفتم داشتی چیکار میکردی ( با داد)
یونا : هی... ه یچ..ی
کوک : هیچی؟؟ پس وسایلتو برا عمم جمع میکردی؟
کوک به یونا جسبید و در گوشش گف : فک فرار به سرت نزنه چون عاقبت خوبی برات نداره ؛)
یونا خیلی ترسید از حرف کوک
کوک : امشب میریم عمارت مادرم همه مافیا ها میان پیش من میمونی تا اسیبی بهت نرسه
یونا : اسیب نرسه؟؟ من پیش تو باشم بهم اسیب نمیرسه ؟ تو بیشترین اسیبوو بهم میزنی اشغالل
کوک عصبانی ش د و گلوی یونارو گرف
کوک : مخالفت با من عاقبت خوبی در پبش نداره
شب شد و کوک و یونا به عمارت مادر کوک رفتن...
۱۲.۴k
۳۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.